داستان سفر برادرانه


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : جمعه 4 فروردين 1397
بازدید : 173
نویسنده : Hossein

نویسنده : ehsan.master

 

به نام خدا 

داستان سفر برادرانه

 

من 13 سالم بود صبح روزی از خواب بیدار شدم . برادر 23 سالم بالای سرم بود

او گفت پاشو و وسایلت را جمع کن که  از پدر و مادر اجازه گرفتم که به سفر برویم

ما سوار پراید پدرم شدیم و راه افتادیم به سمت شمال . نزدیکای عصر بود جاده لغزنده

بود و خیلی هم سرد ولی با همه این سختی ها شب را کنار جاده در جنگل خوابیدیم .

صبح دوباره راه اوفتادیم و به سمت کویر لوت رفتیم دمای هوا 48 درجه بود . ما از ماشین

پیاده شدیم و گشت گذار کردیم . عنکبوت هایی پیده کردیم که با رنگ هایشان استتار کرده

بودند . دوباره داشت شب میشد ولی از شدت سرما ما نمی توانستیم در ماشین بخوابیم برای

همین دنبال جایی گشتیم . خونه متروکه ای پیدا کردیم . برادرم با خودش پتو و بالشت اورد بود .

ما شب را همان جا خوابیدیم

 





:: موضوعات مرتبط: سرگرمی , داستان های جالب , ,
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








بهترین سایت دانلود جدید ترین برنامه های کاربردی . جدید ترین فیلم ها و سریال ها عکس های جالب . بازیگران . خنده دار . اس ام اس های جدید و بروز .....

نظر شما درباره این وبلاگ چیست؟






RSS

Powered By
loxblog.Com